شهید شاخص سال 93
در مرداد ۱۳۵۸، شهر پاوه در محاصرهٔ منافقین و حزب خلق بود. دکتر چمران دستور تخلیهٔ فوری بیمارستان قدس را صادر کرد،
اما فوزیه شیردل (بهیار) به همراه عذرا نقشبندی و ایران خانمحمدی، تا آخرین لحظه برای نجات مجروحان مقاومت کردند.
شرایط بحرانی بود: چمران اصرار داشت زنان برای جلوگیری از اسارت محل را ترک کنند، اما فوزیه با وجود هشدارهای همکاران ، مثل تیرخوردن کنار گوش ایران خانمحمدی و کنایهٔ عذرا که «حالا که برای مهمانی آماده میشوی، چند خرما بخور!» حاضر به ترک مجروحان نشد.
او حتی با وجود روزه بودن، در خط مقدم ایستاد. هنگام تخلیه، فوزیه و دو همراهش پشت وانت پناه گرفتند تا با هلیکوپتر فرار کنند.
نیروهای حزب خلق (هوشنگ و جمشید) با فریاد «زنده یا مرده را بزنید! فشنگها خلاص!» به رگبار بستن خودرو پرداختند.
فوزیه با دیدن هلیکوپتر خودی فریاد زد: «کمک… ما را نجات بدهید!» اما گلوله پهلویش را شکافت و خون لباس سفیدش را گلگون کرد.
او که مانند «پرستویی خونینبال» از شهری پر از دود نفاق به آسمان پر میکشید، در حالی که روزهدار بود، «به ضیافت افطار خداوند نائل شد».
دکتر چمران با دیدن پیکر خونین فوزیه ، که روپوش سفیدش سرخ شده بود ، فریاد زد: «سریع شهدا را منتقل کنید!» اما فاجعه ادامه یافت: هلیکوپتر زیر رگبار دشمن سقوط کرد.
پروانهٔ آن شکست و کابین متلاشی شد. خلبانان با پای گیرکرده در صندلیها، از بدنه آویزان شدند و تمام مجروحان داخل، از جمله جسد فوزیه، شهید شدند.
صحنهٔ هولناک آویزان شدن پیکر او ، با پاهای درون کابین و بدن بیرونی، گیسوان بر خاک کشیده و روپوش سفید خونین ، چنان چمران را متأثر کرد که از آن به «منظرهای همچون صحرای محشر» یاد کرد.
او بعداً روایت کرد: «این فرشتهٔ بیگناه پس از ۱۸ ساعت خونریزی بیامکانات، در میان شیون زنان و کودکان جان داد ، روپوش سفیدش نماد پاکی و خونش نشاندهندهٔ تقدیم جان در راه انسانیت بود»
این روایت، حماسهای از ایثار زنان قهرمان در تاریخ مقاومت ایران جاودان شد.